شعر و دکلمه




کمک کنین ای آدما فصلا زمستونی شدن

خنده کمه روی لبا باز چشا بارونی شدن

 

یکی به ما خبر بده که از خوشی باخبره

به ما که خسته ایم بگه خونه ی بهار کدوم وره

 

تا وقت درمون میرسه رو زخمو بازش میکنن

سنگ ریا رو جای مهر سنگ نمازش میکنن

 

آخر خط که میرسیم خطو درازش میکنن

آهای فلک آهای فلک که گردنت از هممون بلند تره

 

به ما که خسته ایم بگو خونه ی بهار کدوم وره

 

تو شهرمون آخ بمیرم چشمه ستاره کور شده

مسافره امیدمون رفته از اینجا دور شده

 

نمیدونم باغبونا چرا تو دستا تبره

به ما که خسته ایم بگین خونه ی بهار کدوم وره

 

آهای فلک آهای فلک که گردنت از هممون بلندتره

به ما که خسته ایم بگو خونه ی بهار کدوم وره

 

 

خواننده و شاعر : علیرضا پوراستاد

دکلمه :  علی ایلکا

دانلود





مرا زخاطرِ تو هیچکس جدا نکند

که دشمنم به دلم این جفا روا نکند

 

برای حالِ کسی چون من از گذشته مگو

که دردِ خاطره را خاطره دوا نکند

 

به این منِ همه بی دل فقط مگو مجنون

که حقِ مطلبِ ما را جنون ادا نکند

 

خدا مرا ز خیال تو در امان دارد

به این خدا نشناسد مگو خدا نکند

 

روزبه بمانی




دیگر نه دلی مانده برایم نه دلیلی

من سرخی جا مانده ام از خوردن سیلی .

 

من ماهی افتاده به دامان کویرم

در آب نیندازم و بگذار بمیرم .

 

من شاخه گل سرخم و هر کس بغلم کرد

تیغم که فرو در بدنش رفت ولم کرد. .

 

هر شادی ناگاه دلم راه به غم داشت

از باقی دل ها دل من آه. چه کم داشت؟

 

هشدار! اگر عشق تو هم عشق پلنگ است .

من ماهم و دیدار من از دور قشنگ است.

 

مه زاد رازی




هنوز پنجره باز است


تو از بلندی ایوان به باغ می‌نگری

درخت‌ها و چمن‌ها و شمعدانی‌ها

به آن ترنم شیرین به آن تبسم مهر

به آن نگاه پر از آفتاب می‌نگرند

تمام گنجشکان

که درنبودن تو

مرا به باد ملامت گرفته‌اند

ترا به نام صدا می‌کنند



The window is still open;

You are from the height of the porch to the garden

Trees and lawns and geranium

Smell it sweet smell

Look at that glimmer of sunshine,


All the spitters

Which is in your absence

They blamed me,

They call you Terra. . .


Fereidoun  Mashiri



فریدون مشیری

دانلود دکلمه علی ایلکا





با من بی کس تنها شده یارا تو بمان

همه رفتند از این خانه خدارا توبمان

 

من بی برگ خزان دیده دگر رفتنی ام

تو همه بار و بری تازه بهارا تو بمان

 

داغ و درد است همه نقش و نگار دل من

بنگر این نقش به خون شسته نگارا توبمان

 

زین بیابان گذری نیست سواران را لیک

دل ما خوش به فریبی است، غبارا تو بمان

 

هردم از حلقه ی عشاق پریشانی رفت

به سر زلف بتان سلسله دارا توبمان

 

شهریارا تو بمان بر سر این خیل یتیم

پدارا، یارا، اندوه گسارا تو بمان

 

"سایه" در پای تو چون موج دمی زار گریست

که سر سبز تو خوش باد کنارا توبمان

 

هوشنگ ابتهاج




مُردم از درد و به گوش تو فغانم نرسید

جان زکف رفت و به لب راز نهانم نرسید


گرچه افروختم و سوختم و دود شدم

شِکوه از دست تو هرگز به زبانم نرسید


به امید تو چو آیینه نشستم همه عمر

گرد راه تو به چشم نگرانم نرسید


غنچه‌ای بودم و پرپر شدم از باد بهار

شادم از بخت که فرصت به خزانم نرسید


منِ از پای در افتاده به وصلت چه رسم

که به دامان تو این اشک روانم نرسید


آه ! آن روز که دادم به تو آیینه دل

از تو این سنگ‌دلی‌ها به گمانم نرسید


عشق پاک من و تو قصه‌ی خورشید و گل است

که به گلبرگ تو ای غنچه لبانم نرسید.



شفیعی کدکنی




تو نیستی که ببینی

چگونه عطر تو در عمق لحظه‌ها جاری است

چگونه عکس تو در برق شیشه‌ها پیداست

چگونه جای تو در جان زندگی سبز است


هنوز پنجره باز است


تو از بلندی ایوان به باغ می‌نگری

درخت‌ها و چمن‌ها و شمعدانی‌ها

به آن ترنم شیرین به آن تبسم مهر

به آن نگاه پر از آفتاب می‌نگرند

تمام گنجشکان

که درنبودن تو

مرا به باد ملامت گرفته‌اند

ترا به نام صدا می‌کنند


هنوز نقش ترا از فراز گنبد کاج

کنار باغچه

زیر درخت‌ها لب حوض

درون آینه‌ی پاک آب می‌نگرند


تو نیستی که ببینی چگونه پیچیده است

طنین شعر تو نگاه تو در ترانه‌ی من

تو نیستی که ببینی چگونه می‌گردد

نسیم روح تو در باغ بی‌جوانه‌ی من


چه نیمه شب‌ها کز پاره‌های ابر سپید

به روی لوح سپهر

ترا چنان‌که دلم خواسته است ساخته‌ام


چه نیمه شب‌ها وقتی که ابر بازیگر

هزار چهره به هر لحظه می‌کند تصویر

به چشم هم‌زدنی

میان آن همه صورت ترا شناخته‌ام


به خواب می‌ماند

تنها به خواب می‌ماند

چراغ، آینه، دیوار بی تو غمگینند


تو نیستی که ببینی

چگونه با دیوار

به مهربانی یک دوست از تو می‌گویم


تو نیستی که ببینی چگونه از دیوار

جواب می‌شنوم


تو نیستی که ببینی چگونه دور از تو

به روی هرچه دراین خانه ست

غبار سربی اندوه، بال گسترده است


تو نیستی که ببینی دل رمیده‌ی من

به‌جز تو یاد همه چیز را رها کرده است


غروب‌های غریب

در این رواق نیاز

پرنده‌ی ساکت و غمگین

ستاره‌ی بیمار است


دو چشم خسته‌ی من

در این امید عبث

دو شمع سوخته جان همیشه بیدار است

تو نیستی که ببینی …



فریدون مشیری



 

بی هیچ یادی از خاطر تو سر بر میارم می گریم

فرشتگان خاموش  

بامن راه میسپارند

اشیاء

نفس ندارند

و هر صدایی به سنگ بدل شده است

سکوت آسمانهای فراموش

نخستین آفریده تو

نمی داند

اما رنج میبرد

 

سالواتوره کوازی‌مودو




تا توطئه‌ای دیگر، ‌ای دوست خداحافظ

تا ضربه‌ی کاری‌تر، ‌ای دوست خداحافظ


 مِیلی به سلامت نیست، هر بار دروغی تو

یکبار به خود بنگر، ‌ای دوست خداحافظ


 این حقِ من از ما نیست، تعبیرِ تو از حق است

من می‌گذرم، بگذر،‌ ای دوست خداحافظ


 می‌بخشمت امّا تو، هستی که بمانی با

این کینه‌ی شرم‌آور، ‌ای دوست خداحافظ


 بفروش رفاقت را، من از تو نمی‌رنجم

بس نیست همین کیفر؟‌ ای دوست خداحافظ


   

افشین یداللهی

دانلود دکلمه علی ایلکا

 


 

اگر چه قصه ی مرا، خیال تو سیاه کرد

نباید از تو دور شد، نباید اشتباه کرد

 

تو آسمان نشینی و حسابت از زمین جداست

طبیعت شرور را  دل تو سر به راه کرد

 

در اوج بی ستارگی به رنج مبتلا شدم

جنون کهنه ات مرا اسیر قرص ماه کرد

 

خطوط دلنشین غم  نشسته روی صورتت

زیاد توی چشم تو نمی شود نگاه کرد

 

اگر چه بی نشانه ای عجیب می پرستمت

تو علتی که می توان به خاطرت گناه کرد

 

مصیبت همیشگی! چه بر دلم نشسته ای

بزرگی جهان تو  مرا زیاده خواه کرد

 

صنم نافع

 



بنظرم آدم بی دلیل به کسی فکر نمیکنه،

بی دلیل کسی رو دوست نداره.

بی دلیل کسی رو فراموش نمی کنه.

بعضی از آدما.

بدون اینکه خودشون بدونن خوبن،

بدون اینکه حرف بزنی، حالت رو می فهمن

بدون اینکه لمسشون کنی، حست می کنن

بعضیا مرز آدم بودن رو رد می کنن،

واسه همینه که ابدی می شن.

گاهی وقتا که دلم می گیره، به تو فکر می کنم، به خودم.

به اینکه چرا دلتنگی هیچ راه درمانی نداره.

بعضی وقتا که دلم می گیره، پشت پنجره

می نشینم، بغض می کنم، به آسمون خیره می شم

شاید اونجا دوباره پیدات کنم.

می گن خدا بزرگه؟ نه؟!

هر وقت بی هوا به یادت می افتم،

به این فکر می کنم که شاید.

شاید دلت برام تنگ شده باشه.

بعضی از آدما همیشه هستن، حتی اگه رفته باشن

 

پویا جمشیدی




دلتنگ غنچه ایم بگو راه باغ کو؟

خاموش مانده ایم خدا را چراغ کو؟

 

کو کوچه ای ز خواب خدا سبزتر٬ بگو

آن خانه کو؟ نشانی آن کوچه باغ کو؟

 

چشم و چراغ خانه ما داغ عشق بود

چشمی که از چراغ بگیرد سراغ کو؟

 

دلهای خویش را به گواهی گرفته ایم

اما در این زمانه خریدار داغ کو؟

 

شب در رسید و قصه ی ما هم به سر رسید

کو خانه ای برای رسیدن٬ کلاغ کو؟

 

قیصر امین پور




در غریوِ سنگینِ ماشین‌ها و اختلاطِ اذان و جاز

 آوازِ قُمری‌ِ کوچکی را

 شنیدم،

 چنان که از پسِ پرده‌یی آمیزه‌ی ابر و دود

 تابشِ تک‌ستاره‌یی.

_

 

آنجا که گنه‌کاران

 با میراثِ کمرشکنِ معصومیتِ خویش

 بر درگاهِ بلند

              پیشانیِ‌ درد

                            بر آستانه می‌نهند و

 بارانِ بی‌حاصلِ اشک

                         بر خاک،

 و رهایی و رستگاری را

 از چارسویِ بسیطِ زمین

                            پای‌در زنجیر و گم‌کرده‌راه می‌آیند،

 گوش بر هیبتِ توفانی‌ِ فریادهای نیاز و اذکارِ بی‌سخاوت بسته

 دو قُمری

         بر کنگره‌ی سرد

                            دانه در دهانِ یکدیگر می‌گذارند

 و عشق

         بر گردِ ایشان

                        حصاری دیگر است.

 

احمد شاملو




آرام من بمان کنارم بمان

بنگر مرا که می دهم بی تو جان

هر جا روم تو سایه ای از منی

تو غمگسارم تو دنیای منی

دریای من ز موج گیسوی تو

روانه ام سوی تو تمام من تو

 

ای ماهم به چشم من نگاهی

تا باران به جان من ببارد

می خواهم نفس که در هوایت

نایى بر نواى من بیارد

چشمان تو چشمه ی امید است

بر حال خراب نا امیدم

آوازت غزل ترین کلام است

من با تو به آسمان رسیدم

 

آغوش تو پناه طوفان من

جان می دهد به جان تو جان من

چشمان من کنار دنیای تو

فقط تماشای تو، تو آرزو تو

 

 

ای ماهم به چشم من نگاهی

تا باران به جان من ببارد

می خواهم نفس که در هوایت

نایى بر نواى من بیارد

چشمان تو چشمه ی امید است

بر حال خراب نا امیدم

آوازت غزل ترین کلام است

من با تو به آسمان رسیدم

 

مسعود کرامتی




عزیز سلام. حالا که این‌ها را می‌نویسم، چهار روز از سرقت شما از همسایه‌ی طبقه‌ی بالای خانه‌ی مادر و پدرم می‌گذرد. همان خانه‌ی آریاشهر. مادرم گفت که دم غروب، سر حوصله رفته‌اید آن‌جا و در ضد سرقت را پاره و خانه‌ را جارو کرده‌اید و برگشته‌اید. من شما را نمی‌شناسم اما حدس می‌زنم که اسم‌تان جمشید است یا سیاوش یا سیامک. لااقل من و تلویزیون این‌طور فکر می‌کنیم. وگرنه کی اسم پسر ش را می‌گذارد محمودرضا؟

 

جمشید جان. خواستم خیال‌تان را راحت کنم که همان شب، مال‌باخته زنگ زده به اداره‌ی آگاهی. پلیس‌ها هم آمده‌اند آن‌جا و تحقیقات‌شان را مفصل انجام داده‌اند. دست آخر هم به صاحب‌خانه گفته‌اند که "آخ، بمیرم براتون. ایشالا پیدا می‌شه". و آژیرکشان رفته‌اند منزل. خواستم بگویم که خیال‌تان را مکدر نکنید. بعید می‌دانم که هیچ وقت گرفتار چنگال عدالت بشوید. در واقع عدالت جزو دسته‌ی نرم‌تنان است و اصولا چنگالی ندارد طفلکی. در عوض آفرین به شما.در عرض دو ساعت کار هوشمندانه به اندازه‌ی بیست‌ سال زحمت مالباخته درآمد کسب کرده‌اید. نوش جان.

 

سیاوش جان. من خودم بیست سال پیش گرفتار یکی از هم‌صنف‌های شما شدم. اسمش نیما بود (و نه محمودرضا). پنج میلیون تومان چک بی‌محل داد دست من و فرار کرد و رفت. من هم رفتم کلانتری ونک. افسرنگهبان خیلی پدرانه دم گوشم داد زد و گفت که تقصیر خودم و حواس پرتم بوده است که پولم را خورده‌اند. اما بعد با قاطعیت یک حکم جلب برایش صادر کرد و داد دستم و بهم گفت برو پیداش کن و بیارش این‌جا تا مادرش را به عزایش بنشانم. از شادی اشک در چشم‌هایم حلقه زد. بیست سال است که دنبال نیما می‌گردم، اما پیدایش نمی‌کنم. خیلی نگران سلامتی‌اش هستم.

 

سیامک عزیز. تنها اشکال قضیه این است که همسایه‌های خانه‌ی پدرم، پول ریخته‌اند وسط و می‌خواهند در آکاردئونی فی نصب کنند. زحمتی به زحمت‌های شما اضافه می‌کنند. ببخشید. البته ما خیلی سال پیش که اهواز بودیم، یک جمشید بود که خانه‌ی آقای پهلوان را پاک‌سازی کرد. صبح فهمیدیم که با دستگاه فرز قفل را بریده. حالا لابد شما به لیزر مجهزید. در آکاردئونی که چیزی نیست و حتما از پس آن بر‌می‌آیید. تازه فهمیده‌ام که بعضی از همکاران‌تان دستگاه طلایاب هم دارند. چه ایده‌ی زیبایی. به هر حال زمان شما ارزشمندتر و پرسودتر از این حرف‌هاست که بخواهید به خانه‌ی فقرا هم سر بزنید. آفرین.

 

جمشید جان. فقط مانده‌ام که با دل نگران پدر و مادرم چه کار کنم. حقیقتش این است که سرزده رفتن شما به آن خانه کمی غافلگیر‌شان کرده. البته نگران  آمدن شما نیستند. بیشتر نگران این هستند که وسط نقطه‌ی کور عدالت نشسته‌اند. به هر حال ما آدم‌های معمولی، خانه‌هایمان را روی نقطه‌ کور عدالت و قانون می‌سازیم و از دید خارج هستیم. اگر کمی تکان به خودمان می‌دادیم و جابجا می‌شدیم، وضع ما هم بهتر می‌شد و اسم‌مان را می‌گذاشتیم فریبرز. وگرنه نه تقصیر شماست و نه مامور خادم. شرمنده‌ایم به خدا.

 

به هر حال امیدوارم هر جا که هستید خسته نباشید. ممنونم ازتان که بدون سر و صدا کارتان را انجام می‌دهید و کسی را از خواب بیدار نمی‌کنید.

 

فهیم عطار




قسم به نم نم باران که دوستت دارم

به اشکهای خیابان، که دوستت دارم

 

قسم به سعدی و حافظ، به منزوی، قیصر

به شاعران پریشان که دوستت دارم

 

قسم به مجلس مادر، به کاسهء شله زرد

به نذرهای فراوان که دوستت دارم

 

ورای فقه، ورای کلام، باور کن

ورای فلسفه. عرفان. که دوستت دارم

 

بجای اینکه بخواهم . و یا . ولش کن! نه!

عجیب نیست کماکان که دوستت دارم

 

قسم نمی خورم اما اگر قسم بخورم

به آیه آیهء قرآن که دوستت دارم .!

 

رضا احسان پور




راهمان دور و دلمان کنار همین گریستن است

خدا را چه دیده‌ای ری‌را!

شاید آنقدر بارانِ بنفشه بارید

که قلیلی شاعر از پی گل نی

آمدند، رفتند دنبال چراغ و آینه

شمعدانی، عسل، حلقه‌ی نقره و قرآن کریم.

.

سرانجام باورت می‌کنند

باید این کوچه‌نشینانِ ساده بدانند

که جرم باد . ربودن بافه‌های رویا نبوده است.

 

گریه نکن ری‌را

راهمان دور و دلمان کنار همین گریستن است.

دوباره اردیبهشت به دیدنت می‌آیم

 

 

سید علی صالحی




اردیبهشت را می شود یک گوشه تکیه زده به دیوار نشست، پاها را جمع کرد توی بغل و آرام آرام عاشقی کرد.

اردیبهشت را می شود آرام آرام مُرد!

به من باشد میگویم هیچ عشقی نباید توی اردیبهشت تمام شود ، هیچ دلی نباید توی اردیبهشت بگیرد ، تنگ شود.

اصلا" اردیبهشت را باید دوباره از نو عاشق شد!

بهار باید  اول جادهء دل بستن باشد ، اول عاشقی کردن ها.

اردیبهشت را باید کامل عاشقی کرد.

آن زمان که دلت و احساست بنفش ملایم است و دنیا عینهو رنگین کمان چند رنگ عشوه میاید و چشمک میزند، اردیبهشت را باید روی دور آهسته زندگی گذاشت و زندگی کرد.

اردیبهشت را باید از پشت تمام شال های نخی رنگی به تماشا نشست.

ملایم آرام یواش.

دقیقا "یواش".

 

مریم سمیع زادگان




راستی هیچ می‌دانی من در غیبت پر سوال تو.

چقدر ترانه سرودم.

چقدر ستاره نشاندم.

چقدر نامه نوشتم .

که حتی یکی خط ساده هم به مقصد نرسید ؟!

رسید، اما وقتی.

که دیگر هیچ کسی در خاموشی خانه.

خواب بازآمدن مسافر خویش را نمی‌دید .

حالا دیگر دیر است .

من نام کوچه‌های بسیاری را از یاد برده‌ام

نشانی خانه‌های بسیاری را از یاد برده‌ام .

و اسامی آسان نزدیک‌ترین کسان دریا را.

راستی آیا به همین دلیل ساده نیست .

که دیگر هیچ نامه‌ای به مقصد نمی‌رسد.

درست است که کلمه به سکوت و

کارد به استخوانم رسیده است ،

اما هرگز .

هیچ دقیقه‌ی دوری

به دریا دشنام نداده‌ام

من.

فقط می‌بخشم.

اما فراموش نمی‌کنم.

کم نیستند شادی‌ها .

حتی اگر بزرگ نباشند .

آن‌قدر دست نیافتنی نیستند.

که تو عمری‌ست .

کز کرده‌ای گوشه جهان.

و بر آسمان چوب‌خط می‌کشی به انتظار

حبس ابد هم حتی، پایان دارد.

پایانی بزرگ و طولانی .

بعد از تو.

شب‌های طولانی بسیاری.

روزهای طولانی بسیاری.

شب و روزهای طولانی بسیاری.

بی اسم تو مُردم

من بی‌درخت، بی‌دریا، بی‌خواب، بی‌خانه

من بی‌کفن، بی‌کلمه، بی‌کبریای تو مُردم .

آیا اشتباه از ما بود.

که نفهمیدیم بعد از تو.

دعای دریا را با کدام زبان بریده

باید خواند ؟

بعد از تو دیگر هیچ شمایی شبیه شما نیامد .

اگر مُرده‌ای، بیا و مرا ببر ،

و اگر زنده‌ای هنوز،

لااقل خطی، خبری، خوابی، خیالی . بی‌انصاف !

 

سید علی صالحی

 

 



این روزها دیگر

تعداد موهای سفیدم را نمی دانم

گاهی برای یادبود لحظه ای کوچک

یک روز کامل جشن می گیرم

گاهی

صد بار در یک روز می میرم

حتی

یک شاخه از محبوبه های شب

یک غنچه مریم هم برای مردنم کافی است

گاهی نگاهم در تمام روز

با عابران ناشناس شهر

احساس گنگ آشنایی می کند

گاهی دل بی دست و پا و سر به زیرم را

آهنگ یک موسیقی غمگین

هوایی می کند

اما

غیر از همین حس ها که گفتم

و غیر از این رفتار معمولی

و غیر از این حال و هوای ساده و عادی

حال و هوای دیگری

در دل ندارم

#رفتار_من_عادی_است

 

قیصر امین پور

 



امشب

در یک خواب عجیب

رو به‌سمت کلمات

باز خواهد شد.

باد چیزی خواهد گفت.

سیب خواهد افتاد،

روی اوصاف زمین خواهد غلتید،

تا حضور وطن غایب شب خواهد رفت.

سقف یک وهم فرو خواهد ریخت.

چشم

هوش محزون نباتی را خواهد دید.

پیچکی دور تماشای خدا خواهد پیچید.

راز، سر خواهد رفت.

ریشه زهد زمان خواهد پوسید.

سر راه ظلمات

لبه صحبت آب

برق خواهد زد،

باطن آینه خواهد فهمید.

 

امشب

ساقه معنی را

وزش دوست تکان خواهد داد،

بهت پرپر خواهد شد.

ته شب، یک ه

قسمت خرم تنهایی را

تجربه خواهد کرد.

داخل واژه صبح

صبح خواهد شد.

 

سهراب سپهری



تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین مطالب

محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

آخرین جستجو ها

marketing روز حدیث دستورالعمل های زن حامله قربانی اشرف ( فواد بصری ) Tiffany DocUni کامپیوتری فرشاد کهربا رایانه بازسازي منزل amozesh